بیست و سومیش

این هفته خیلی اتفاقات جور وا جوری افتاد. برا همین ترجیح دادم ثبتشون کنم. جمعه که طبق معمول باغ بودیم. بعدازظهری "الف" زنگ زد که ما اینجاییم. خیلی تعجب کردم چون قرار نبود بیان. اما خودش گف که با خاله و مامان بزرگ و داییش اومده. شب یکشنبه شام اینجا بودن و فردا ناهارشم خودش تنهایی اومد خونمون. شب یکشمبه که مهمون داشتیم "شین" زنگ زد که میخوام ببینمت. البته گفت میخوام چن تا پاساژ و بگردم تهشم گفت خودت تنها بیا. یه جورایی فهمیدم میخواد چی بگه کلی سعی کردم به رو نیارم. فردا عصر ینی یکشنبه با "الف" رفتیم سمت جایی که قرار داشتم. حدسم درست بود. موضوعی "شین" میخواس بگه همونی بو.دک فکرشو میکردم. خواستگاری! جوابم نه بود. از جوابی که دادم پشیمون نیستم. ولی خوشحال میشم خواهرشوهری مثل "شین" گیرم بیوفته بیست و سومیش...ادامه مطلب

هرچند وقت یه بار با خودم مرور میکنم که چند سال شمال نرفتم و هربار کلی غصه میخورم. مثلا امسال هشتمین سالی که شمال نرفتم و الان دارم کلی حسرت میخورم. شایدم غصه. درهرصورت ناراحتم خیلی..و هرکی از شمال برگشته باشه و بی خودی از هواش ناله کنه خودمو آماده میکنم که بعد از گفتن جمله: "احمق میدونی من چن سال شمال نرفتم" یکی بزنم تو دهنش!

بیست و سومیش...

آدم هر وخ که بخواد حسرت گذشتشو بخوره باید نگا کنه به ده سال جلوترش ببینه اون موقع حسرت چه چیزاییو میخوره. جلو حسرتو هروقت بگیری منفعته...  یه روزیم وقتی با همه ی نا امیدیم خواستم شروع کنم یکی بهم گف تو اینجوری ک پیش میری به هیچ جا نمیرسی. راس میگف به هیجا نمیرسیدم. ته تلاشم یه ماه بود. اگه من یه درص بیست و سومیش...ادامه مطلب

این حجم از ناراحتی، استرس و عصبیانیت رو نمیفهمم. چرا همه چیز باید یه هو باهم استرس زاشن. با هرکی که حرف میزنم نمیتونم یه راه درستو انتخاب کنمو میترسم. اگه یه روز بچه دارشم بهش یاد میدم با اعتماد به نفس کامل تصمیم بگیره. وقتی هر تصمیمی میگیری و ازت حمایت نمیشه نتیجه اش میشه اعتماد به نفس نداشتن. کاش بیست و سومیش...ادامه مطلب

دوست دارم زمان تو همین لحظه توقف کنه و جلوتر نره. نه اینکه تو یه حالت سرخوشی فوق العاده باشم فقط انگاری همه چیز دقیقا تو همین ثانیه ها خوبه. بارون اومده ، هوا خنکه، هر نسیمیم که میاد بوی گلای یاس تو حیاطو پخش میکنه تو اتاق. یه کتابم دستمه که دقیقا حس خوندنش تو این هوا میطلبه...  شاید دقیقتر که بهش ف بیست و سومیش...ادامه مطلب

بیست و سومیش...

شاید همیشه بیشترین تلاشی که برای خودم توی رفتارام داشتم توی مقایسه ی زندگیمو اتفاقاتش و قضاوت نکردن بقیه بوده. اما واقعا همیشه جز سخت ترین کارا برام بوده. مخصوصا در مورد مقایسه. یه وقتایی انگار دارم به معنای واقعی کم میارم. تمام سعیمو میکنم موقعیتای ادمای دوروبرمو با خودم مقایسه نکنم. اما نمیشه. تهش بیست و سومیش...ادامه مطلب

یه موضوعی که تازگیا خیلی آزارم میده بی توجهی آدما نسبت به ناراحتیای خودمه!  نسبت به درد و دلای خیلی از ادمای دوروبرم حساسم و هر وقت که احساس کردم نیاز به گوش شنوا دارن یه زمانی رو براشون خالی کردم تا بتونم به حرفاشون گوش بدم. اما تازگیا حس میکنم این اتفاق متقابلا برام نمی افته. ینی همین آدمایی که بر بیست و سومیش...ادامه مطلب